loading...
احساس آرام _ ارتباط با ضمیرناخودآگاه و کائنات
احساس آرام

همیشه آرام باش اگر می خواهی بزرگی را تجربه کنی

به یاد داشته باش که بزرگترین اقیانوس جهان هنوز هم آرام است.

محمد صاحبی بازدید : 979 یکشنبه 16 آذر 1399 نظرات (0)

 

رضا (رضاعطاران) و منصور (جواد عزتی) دو دوست صمیمی هستند که مدت‌هاست مشغول کیف‌قابی و جیب‌بری می‌باشند.

 

روزی  مادر منصور یک عکس به مادر رضا نشان می‌دهد که در آن دو دختر حضور دارند.

 مادر منصور می‌گوید که این دو دختر مورد خوبی هستند برای ازدواج پسران آنها. در حالی که مادر منصور از کمالات و مزایای آن دختر‌ها سخن می‌گوید، مادر رضا زیر بار نمی‌رود و دائما" طوری وانمود می‌کند که گویا پسر خودش از آنها خیلی سرتر است و در جواب مادر منصور می‌گوید: نه بابا تیپ اینها به پسر من نمی‌خوره. مادر منصور می‌گوید: خوب یکی از آن دخترها دیپلم است و دیگری سیکل دارد.

اما مادر رضا با اعتماد به نفس کامل می‌گوید که نه پسر من لیاقتش بیشتر از این حرفهاست و نباید با یک دختر خانم با تحصیلات سیکل یا دیپلم ازدواج کند و باید خیلی بالاتر از اینها باشد.

رضا مثلا" رفته حمام، اما گویا درحال اصلاح صورت خود است و سخنان آنها را می‌شنود.

در این میان مادر منصور به شوخی و طعنه به مادر رضا می‌گوید : پس چطوره که بریم دختر صاحب کار منو خواستگاری کنیم برای آقا رضاتون. هم دکتره و تحصیلات عالیه داره و هم اینکه از یک خانواده ثروتمند هستند.

 با شنیدن این حرف، مادر رضا که انگار منتظر چنین پیشنهادی بود در کمال تعجب و ناباوری مادر منصور گفت: خوب چه اشکالی داره. ببین اگه مناسب هستش و به درد آقا رضای ما می‌خوره همین خوبه می‌ریم خواستگاری.

در ادامه، مادر منصور میگه که اون دختر با هر کسی نمی‌تونه ازدواج کنه وگرنه خواستگارهای زیادی داره. و در آخر میگه که اون نذر کرده که حتما"با یک جانباز  ازدواج کن.

خلاصه اینکه آقا رضای قصه‌ی ما با شنیدن این  سخنان، همان لحظه جرقه ای در ذهنش زده می‌شود و از اصلاح صورت خود منصرف می‌شود.

این جرقه‌ای که مادرش در ذهن او ایجاد کرده بود آغاز ماجرایی دیدنی و جالب می‌شود که حتما" باید در این فیلم خودتان تماشا کنید.

تاثیر سخنان دیگران

اما مطلبی که می‌خواهم بگویم این است که مادر آقا رضا هم  می‌توانست مثل خیلی از مادرهای دیگر همسو و همراه  مادر منصور بگوید که همین‌طوره. ما کجا و آنها کجا. مگه میشه. پسر من بی کار و بی سواده و اون خانم، دکتر هستش و از یک خانواده سرشناس و ثروتمند هستند.

اما مادر رضا خیلی هوشمند بود. دقیقا" مانند تمام زنان هوشمندی که باعث موفقیت و پیروزی مردانی در تاریخ شده‌اند که نامشان همیشه جاودان مانده است.

 مانند توماس ادیسون که متاثر از مادر خود بود و یا ناپلئون بناپارت که الهام بخش وی همسرش بود. تاثیر زنان بر روی مردان اصلا" قابل انکار نیست.

اما فقط این زن ها نیستند که می‌توانند بسیار تاثیر گذار باشند. تمام انسان‌ها به نوعی می‌توانند تاثیر گذار باشند.

 به طور کلی ضمیرناخودآگاه ما هیچ فرق و تمایزی بین سخنانی که شنیده می‌شود قائل نبوده و برایش تفاوتی نمی‌کند که این سخنان از طرف زن بیان می‌شود یا مرد، و این شخص غریبه هست یا آشنا. او فقط تاثیر می‌پذیرد. دستور می‌گیرد و فرمان پذیر است و اطاعت محض می‌کند.

سخنان مادر رضا الهام بخش وی شد. او ابتدا یک باور قوی را از طرف مادر خود که با اطمینان بیانش می‌کرد دریافت نمود.

جملاتی شنید که بلافاصله به ضمیرناخودآگاهش رفت و در آنجا آنالیز شد و از آقا رضای علیل و بی سواد کیف قاپ، یک آقا رضای موفق و کسی که به هدفش رسید ساخت.

بله سخنان دیگران خیلی موثر هستند. مراقب باشید که هر سخنی را نشنوید. مراقب باشید با چه کسی هم صحبت می‌شوید.

دلیلی ندارد که شما پای صحبت کسی بنشینید که درحال نابود کردن شماست. درحال از بین بردن باور شماست. درحال ناامید کردن شماست. اصلا" معنی ندارد. شما در واقع در حال از بین بردن خودتان هستید و در حال هموار کردن مسیر شکست می‌باشید.

هیچ وقت با خود نگویید ای بابا، فقط کمی حرف زدن است دیگر. مگر چه می‌شود. ظاهرا" برای شما هیچ اتفاقی رخ نمی‌دهد اما ضمیرناخودآگاه شما دیگر این چیزها را نمی‌فهمد.

 او متوجه نمی‌شود که آن شخص این سخنان را از روی ناآگاهی و بدون منظور برای شما نقل می‌کند. او باور می‌کند. او می‌پذیرد و احساس شما را خراب می‌کند. احساس خراب شما به کائنات انتقال پیدا کرده و کیفیت اتفاقات زندگی شما را دگرگون می‌کند.

مادر رضا هم می‌توانست بگوید: درست است شما راست می‌گویید. پسر من چنین لیاقتی ندارد لذا آقا رضا هم صورت خود را اصلاح می‌کرد و به دنبال کیف قاپی و جیب بری خود می‌رفت و همان مسیر را تا آخر ادامه می‌داد.

 اما مادر او مسیر زندگی‌اش را عوض کرد. قدر کسانی را که خوب حرف می‌زنند بدانید. پای صحبت کسانی بنشنید که خوب حرف می‌زنند. سخنانشان شما را امیدوار می‌کند.

افرادی که وقتی با آنها حرف می‌زنید بدنتان از هیجان گرم می‌شود. دوست دارید باز هم بشنوید. خوشحال می‌شوید. شاد می‌شوید. به زندگی و کارتان امیدوار می‌شوید. قدر چنین آدمهایی را اگر کنارتان هستند بدانید.

ایده و الهام

رضا با ایده‌ای که از مادر خود گرفت دیگر صورت خود را اصلاح نکرد و تصمیم گرفت که در قالب یک جانباز خود را به آن خانم دکتر معرفی کند و در آن آسایشگاهی که مختص رسیدگی و نگهداری از جانبازان است و وی مدیر و رئیس آنجاست مشغول به کار شود.

 رضا بلافاصله با خود نگفت که خوب حالا که چنین ایده‌ای در سر من پیدا شده است و آن خانم دکتر نذر کرده که با یک جانباز ازدواج نماید و من هم که یک پا ندارم و می‌توانم خودم را در قالب یک جانباز جا بزنم و با او ازدواج کنم.

نه او ابتدا باید به او نزدیک می‌شد و اعتماد او را  جلب می‌کرد. لذا از وی درخواست کرد که در آنجا مشغول به کار بشود.

رضا در هنگام صحبت کردن با آن خانم دکتر، اشتیاق خاصی دارد. با اینکه این یک فیلم است اما بهرحال چون نقش آنرا بازیگر توانایی چون آقای رضا عطاران به عهده دارد به بهترین صورت آن نقش را ایفا می‌کند.

 

 

اشتیاق را در صورت او می‌توان احساس کرد. اشتیاق و ذوقی که او برای کار کردن و ماندن در آنجا دارد را در چشمان او و سخنانش و حرکات بدنش به خوبی می‌توان حس کرد.

اشتیاق عامل مهمی است برای رسیدن به یک هدف و خواسته. معمولا" کارهایی که بدون اشتیاق انجام می‌شود زیاد خوب از آب در نمی‌آید و شاید هم اصلا"درست از آب در نیاید.

در کتاب ارزشمند " بیندیشید و ثروتمند شوید"  اثر ناپلئون هیل به این موضوع مهم هم بخوبی اشاره شده که از شما دعوت می‌کنم حتما" این کتاب را مطالعه بفرمایید.

 

مداومت و پشتکار

نکته دیگری که قابل اشاره است، مداومت و پشتکار است. رضا بلافاصله بعد از اینکه آنجا استخدام شد نگفت که خوب حالا من به وی پیشنهاد ازدواج بدهم. او تمام سختی‌ها را تحمل کرد و استقامت به خرج داد.

 در جایی مشغول نظافت سرویس بهداشتی می‌شود و در جایی دیگر مشغول جارو کردن حیاط آسایشگاه است. با اینکه این کارها، جزو وظایف تعریف شده وی هم نبوده است.

رضا یک هدف داشت. اومی‌خواست به عنوان یک جانباز، با آن خانم دکتر ازدواج کند. او این هدف را در ذهن خود کاشته بود و فقط وظیفه داشت که ادامه بدهد.

وقتی که هدف ارزشمندی در ذهن بوجود می‌آید آنگاه دیگر هیچ مانعی نمی‌تواند شما را از ادامه مسیر و رسیدن به آن هدف باز دارد.

اشتیاق و علاقه

نکته جالب دیگر اینکه وقتی با اشتیاق و استمرار و مداومت به سمت هدفتان حرکت می‌کنید در بین راه الهامات غافلگیر کننده‌ای به سراغتان خواهد آمد. ایده ها و نظرات جدیدی به نظر شما خواهد رسید که شما را در رسیدن به هدف کمک می‌کند.ایده ها و نظرات و الهاماتی که تا آن موقع هیچ اثری از آنها نبوده است. گویا اصلا" وجود نداشتند.

وقتی که با اشتیاق و علاقه وصف ناپذیر به سوی هدف حرکت می‌کنید زمانی می‌رسد که دیگر هدف شما را رها نخواهد کرد.

 در جایی که رضا به خانم دکتر می‌گوید که من جیب بُر هستم. من یک آدم خلاف کار هستم دست از سر من بردارید. آنگاه خانم دکتر با علاقه و عشقی که کاملا" می‌توان در چشمان او یافت، میگوید: اینها مهم نیستند. بهرحال جواب من بله است.

اگر ابتدای شروع فیلم را نقطه " آ " بنامیم و آخر فیلم را نقطه "ب" ، آنگاه به نکته ظریفی برمی‌خوریم. ابتدای فیلم فاصله بین رضا و خانم دکتر چقدر بود؟ جایگاه هریک در کجا قرار داشت. موقعیت خانوادگی و اجتماعی آنها چگونه بود و در آخر فیلم این جایگاه به کجا رسید.

اگر بصورت خلاصه بخواهیم رمز و رازی که در این فیلم و در زندگی آقا رضا در هزارپا و رسیدن او به هدفش وجود داشت را بیان کنیم چنین می‌توان نتیجه گرفت:

1- مراقب باشید همیشه سخنان خوب بشونید. منتظر الهامات ارزشمند باشید. اگر الهامی به ذهن شما رسید از آن استفاده کنید.

2- انتظار نداشته باشید که با سرعت به هدف خود برسید. مهم رسیدن به هدف است. قطعا" نیازمند زمان است. عجله به خرج ندهید و با حوصله و آرامش به سمت هدفتان حرکت کنید.

3- از موانع نهراسید. موانع موقتی هستند. آنها هرگز قرار نیست که شما را از رسیدن به هدفتان منصرف کنند. شما باید با هوشیاری و اشتیاق و حوصله از آنها عبور کنید.

4-اشتیاقتان نباید فروکش کند. شعله اشتیاقتان همیشه باید روشن باشد. علاقه و  شوق رسیدن به هدف باید در هر لحظه همراه شما باشد. در لحظه‌های تنهایی و خلوت و جمع .

5- مداومت به خرج بدهید. نباید احساس خستگی کنید. مطمئن باشید که بلاخره به هدفتان می‌رسید چون شما حرکت کرده‌اید. لحظه‌ای از هدف خود چشم برندارید. شما راه افتاده‌اید .

6-اجازه ندهید سخنان منفی و نا امید کننده دیگران شما را دلسرد کند. حتما" در شروع حرکت کسانی خواهند بود که شما را از انجام کار مورد نظرتان منصرف نمایند. اصلا" توجهی نکنید و فقط به هدفتان فکر کنید.

7-تا زمان اجرایی شدن هدفتان و رسیدن به آن، راز هدف خود را فاش نکنید. نباید همه بدانند که شما چه در سر دارید. صحبت‌های به ظاهر دوستانه و همراه با نصیحت و خیرخواهی بعضی‌ها می‌تواند همان در ابتدای راه، شما را از شروع حرکت باز دارد.

بارها توسط نزدیک ترین دوست رضا یعنی منصور به وی گوشزد شد که، این کار اشتباه است. آخه چطور ممکن که یک خانم دکتر بیاید و با توی جیب بُر ازدواج نماید.

 اما هر بار رضا هزار پا یک پاسخ محکم و کوبنده برای وی داشت. اگر به دهان او نمی زد حداقل این بود که با شدت او را از این حرفها باز می‌داشت و به او اطمینان می‌داد که او اشتباه نمی‌کندو بلاخره به هدفش می‌رسد.

به آنهایی که در زندگی شما قصد دارند با سخنانشان شما را دلسرد کنند اجازه ندهید که شما را از مسیری که در پیش دارید منصرف کنند. اطمینان داشته باشید که شما به هدفتان می‌رسید.

هدف مشخصی داشته باشید و با شادمانی و احساس خوب و آرام به سمت آن حرکت کنید. شما به زودی به هدفتان می‌رسید.

پایان

 

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
وبلاگ احساس آرام می خواهد بگوید که در این جهان هیچ رویدادی تصادفی رخ نمی‌دهد و هر پیش آمدی نتیجه سخنان،افکار و خصوصا" احساسات مثبت یا منفی ما است که در قالب اتفاقات و حوادث خوشایند یا ناخوشایند در زندگی ما پدیدار می‌شوند.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    از مطلب های سایت راضی هستید ؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 105
  • کل نظرات : 12
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 5
  • آی پی امروز : 54
  • آی پی دیروز : 59
  • بازدید امروز : 195
  • باردید دیروز : 92
  • گوگل امروز : 21
  • گوگل دیروز : 8
  • بازدید هفته : 684
  • بازدید ماه : 3,878
  • بازدید سال : 33,956
  • بازدید کلی : 2,968,080