در هتلی اقامت میگزیند درحالی که دردی شدید در ستون فقراتش احساس میکند و کاملا" احساس یاس و ناامیدی دارد. پزشکان گفتهاند غدهای سرطانی در ستون فقراتش است که قابل جراحی نمیباشد.
روز بعد با مردی بنام "جاناتان" که از اهالی هاوائی است آشنا میشود. این آشنایی بصورت مرموزی اتفاق افتاد.
وقتی جاناتان، یاس و نا امیدی و شکست را در چهره این مرد بیمار دید، متوجه شد که او کاملا" از زندگی قطع امید کرده است.
مردناشناس نگاه عمیقی به چشمانم کرد و گفت: "چرا از این دید به موضوع نگاه نمیکنی که در واقع چیزی بنام شکست وجود ندارد. قطعا" در نظر مشاهده کننده شکست وجود دارد و هر چه این باور قوی تر باشد، این به اصطلاح شکست نیز قوی تر خواهد بود. توجه نمیکنید که این طرز فکر مانند دانهای است که شکست صورت و قالب آن میباشد، بدون این طرز تفکر امکان شکست خوردن تقریبا" وجود ندارد."
جاناتان با سخنان جادویی خود توانسته بود در این مرد بیمار نفوذ نماید. سخنانش به دلش مینشست و با وجود مخالفتهایی که در ابتدا با وی داشت اما آهسته و آرام با وی صمییت بیشتری پیدا کرد و آنچنان تشنه سخنانش شد که دیگر حاضر نبود لحظهای از وی جدا بشود.
در قسمتی دیگر از کتاب، جاناتان رو به "سولیوان" کرده و میگوید: "به نظر من این طور میرسد که شما کاملا" نا امید هستید. ولی هرگز نباید تسلیم نا امیدی بشوید، زیرا برای هر مشکلی راه حلی وجود دارد".
من ساکت نشسته بودم و نمیدانستم چه بگویم. عاقبت تمام نیروی خود را جمع کردم و پرسیدم، "شما چطور میتوانید ادعا کنید که برای هر مشکلی جوابی هست درحالی که من با یک غده خطرناک غیرقابل جراحی در انتهای ستون فقراتم درمقابل شما نشستهام؟ نظریه سه متخصص مختلف این است که من فقط از شش ماه تا دو سال دیگر زنده خواهم بود. یعنی وضعیت جسمانی من روز به روز بدتر میشود و به تدریج فلج میشوم و عاقبت با درد شدیدی بستری و علیل خواهم شد. چه راه قابل قبولی برای این مشکل می توان یافت".
جاناتان با دلسوزی به من نگاه کرد و جواب داد: "اشکال در این است که شما این جهان را تنها واقعیت موجود میبینید، خودتان را فقط در یک سطح از آگاهی محبوس کردهاید. شما باید یاد بگیرید چطور محدودیتها را از زندگی خود خارج کنید و توجه داشته باشید که واقعیتهای دیگری غیر از آنچه دیدگان ما میبیند وجود دارد."
پس از شبی نا آرام، صبح روز بعد بیدار شدم، علیالرغم توصیه جاناتان که گفته بود: "سعی نکن مسئله را بفهمی" ذهن من به دفعات، مسائلی را که درباره اش صحبت کرده بودم مرور میکرد. (ماندن در گذشته).
همانطور که مشاهده میکنید این مرد هنوز در گذشته است. هنوز بیماری خود را به همراه دارد. علاوه بر اینکه این بیماری در جسم او وجود دارد بلکه از ذهنش هم بیرون نمیرود. تا زمانی که موضوعی را در ذهن خود نگهداریم هرگز نمیتوانیم آنرا ترک کنیم.
در قسمت دیگری از کتاب، جاناتان به سولیوان میگوید: "هر چه بیشتر به گذشته فکر کنید، جزئیات بیشتری به خاطر خواهید آورد و در نتیجه راه حل مسئله را پیچیده تر خواهید کرد."( برای ذهن اینگونه تعبیر میشود که گویی هم اکنون مجددا" آن اتفاق تکرار شده است و دائما" درحال تکرار است).
جاناتان در ادامه افزود: "میتوانیم این گونه بیان کنیم که این جزئیات تجارب نامطلوب را زنده نگاه میدارند". و ادامه داد: "جزئیات به سادگی برای نفس انسان ثابت میکنند که مشکل وجود دارد و در نتیجه وضعیتی را که تو سعی داری از خود دور کنی تقویت میکنند."
"سولیوان" در این مدتی که همراه جاناتان بود، آن چنان درگیر فلسفه ذهن و باور انسان در برابر مشکلات و مسائل شد و آنقدر از بودن در کنار آن مرد و آن محیط لذت بخش، خوشحال بود که کلا" در این چند روز حداقل، فراموش کرد که یک بیماری خطرناک همراه اوست و قرار است تا یکی دو سال دیگر از دنیا برود. (گول زدن ضمیرناخودآگاه. برای مشاهده مطلب آیا میتوان کائنات را فریب داد اینجا کلیک کنید).
محیط زیبا و لذت بخش و پر انرژی هاوائی و سخنان امید بخش و آموزنده جاناتان بلاخره باعث شد که او فکر و ذهن خود را به سمت و سوی دیگری به غیر از بیماری متمرکز نماید. و نتیجه اینکه وقتی به شهر خود (نیویورک) برگشت و مجددا" برای آزمایش به نزد پزشک خود رفت، هیچ کسی باور نمیکرد که او بهبود پیداکرده باشد.
در قسمتی دیگر میخوانیم: "پنج روز بعد، برای معاینه منظم همیشگی به درمانگاه مراجعه کردم. در موقع ورود به مطب، احساس تلخ قدیمی دوباره در من زنده شد. پس از یک سلسله آزمایشهای معمول به من گفتند برای گرفتن نتیجه آزمایش چند روز بعد مراجعه کنم."
دو روز بعد، در میان تعجبم، از من خواستند برای چند آزمایش جدید به درمانگاه مراجعه نمایم. بلافاصله تصورات دیوانه کنندهای به مغزم هجوم آورد و سعی کردم دریابم که وخامت حال من چقدر جدی است.
تمام شب با هراس عجیبی در اطاق قدم میزدم . صبح روز بعد تا زمان ورود به درمانگاه، قلبم به شدت میطپید. اظهار داشتم: "صبح بخیر من سولیوان هستم و از من خواسته شده برای یک سلسه آزمایش دیگر مراجعه کنم."
متصدی اطلاعات چند برگ کاغذ را ورق زد و گفت:" اوه بله، آقای سولیوان، دکتر چند دقیقه دیگر شما را خواهد پذیرفت."
درحالی که ساعت دیواری به کندی هر چه تمامتر به راه خود میرفت، دقایق بعد برایم مانند چند روز گذشت. عاقبت متصدی اطلاعات نام مرا اعلام کرد و مرا به مطب دکتر راهنمایی نمود.
-"صبح بخیر، آقای سولیوان. لطفا" بنشینید."
سکوتی بر قرار شد و من به چشمان مردی که قرار بود رای محکومیت مرا صادر کند خیره شدم.
_ " آقای سولیوان، دلیلی که باعث شد من از شما درخواست کنم امروز به اینجا بیائید این است که مسئلهای پیش آمده که توضیح آن واقعا" برایم مشکل است. نتیجه تمام آزمایشهای شما منفی است. رک و راست بگویم، در این باره من هیچ توضیحی ندارم بدهم. به نظر میرسد به سادگی سرطان کاملا" از بین رفته است."
من از شدت تکان روحی، بی حرکت نشسته بودم. اشکها بی اختیار بر گونههایم جاری شد و از خداوند برای فرصت دومی که به من داده بود تشکر کردم. دکتر به صحبتهای متفرقه ادامه داد، ولی من دیگر هیچ چیز از سخنان او نمیشنیدم. جاناتان راست میگفت، برای هر مسئله جوابی وجود دارد.
سولیوان در آن چند روزی که در هاوائی بود، به کمک و راهنمایی جاناتان، به کلی بیماری خود را فراموش کرده بود و فقط مشغول تفریح و شادی بود. در آنجا بواسطه محیط و شرایط خاصی که برایش ایجاد شده بود توانست، تفکرات و احساسات جدیدی را در خود بوجود آورد که ارمغانش برای او "آرامش" بود. سولیوان آرامش و نشاط را با هم در اختیار گرفته بود و زمانی که آرامش و نشاط همراه هم باشند آنگاه ضمیرناخودآگاه بهترین پیامها و ارتعاشات را برای انتقال به کائنات در اختیار خواهد داشت.
وقتی سولیوان فراموش میکند که دچار یک بیماری سخت است و آنچنان در آن محیط و فضا غرق میشود که بطور کلی یادش میرود اصلا" برای چه به آنجا رفته است، ضمیرناخودآگاهش دیگر هیچ تصویری از بیماری ندارد.
در هر لحظه، پیامهای شادی بخش و امیدوارانه دریافت میکند و دقیقا" آن پیامها را بصورت ارتعاشات و کُدهایی خاص به کائنات انتقال میدهد.
کائنات با بررسی نوع احساسات سولیوان متوجه شدند که او رفتار و افکار و احساسات یک فرد کاملا" سالم و تندرست و عاری از بیماری خطرناک را دارد. زیرا که یک فرد بیمار سرطانی هرگز نمیتواند به این راحتی بخندد و آنچنان غرق تفریح و شادی باشد که اصلا" فراموش کند که یک همچنین بیماری را دارا است.
لذا کائنات دقیقا" وضعیت و شرایط جسمانی سولیوان را طوری رقم میزنند که مانند یک فرد سالم و طبیعی باشد.
همانطور که در ادامه گفته میشود، اتفاقات و حوادث زندگی شما در یک ساعت یا یک روز یا یک هفته و یا ماه آینده، توسط خودتان و با نوع افکار و احساساتی که هم اکنون دارید رقم زده میشود.
سولیوان در گذشته دچار یک بیماری سخت بوده است. اما این مطلب مربوط میشود به یک هفته یا یک ماه پیش. ضمیرناخودآگاه و کائنات بصورت آنلاین، پیامها و ارتعاشات فکری و احساسی ما را دریافت میکنند و عکسالعمل آن را در اتفاقات آینده (یک ساعت، یک روز، یک ماه، یا یک سال بعد) به ما نشان میدهند.
سولیوان لحظات را به درستی طی میکرد. در آن لحظه سولیوان مانند یک آدم سالم رفتار میکرد و حرف میزد و فکر میکرد. او از لحظات زندگی لذت میبرد. کائنات هم بر مبنای احساسات و افکار همان لحظه او اتفاقات آینده را رقم زدند. ضمیرناخودآگاه مانند غول چراغ جادو است. همانگونه که غول چراغ جادو میتواند معجزه بیافریند، ضمیرناخودآگاه هم چنین قدرتی را دارا میباشد.
انسان موجودی است که میتواند با تغییر افکار و احساساتش از بد به خوب و یا بالعکس، سرنوشت خود را دگرگون نماید. همانگونه که در داستان بالا مشاهده کردید آن مرد بیمار، بواسطه حضور در یک مکان آرام که دیگر از استرس و تفکرات منفی خبری نبود، توانست به خواست خدا، بر بیماری سرطان خود پیروز بشود.
او در ابتدا قصد مبارزه با بیماری خود را نداشت. اصولا" باور نداشت که قرار است این بیماری در آنجا بهبود یابد اما فضایی که برایش ایجاد شد و خودش را در آن غرق نمود، باعث شد که تمرکز فکرش از بیماری فاصله گرفته و بر روی اتفاقات خوشایندی که در آنجا درحال اتفاق افتادن بود متمرکز بشود.
او در آنجا به معنای واقعی کلمه خوشحال بود. از ته دل میخندید و از دیدن طبیعیت و گردش در آن لذت میبرد. پیامهایی که اخیرا" در هاوایی به ذهن خود و ضمیرناخودآگاهش ارسال میکرد همگی سرشار از ارتعاشات و کدهای مثبت و خوب بود.
احساس غم و اندوه از اینکه چند ماه دیگر بیشتر زنده نیست، جای خود را به احساس شادی و امید داد. ضمیرناخودآگاه، اصلا" کاری ندارد به اینکه ما در گذشته چه وضعیتی داشتهایم، بلکه او به احساسات و افکار و ارتعاشاتی که هم اکنون توسط ما تولید میشود و او دریافت میکند، عکسالعمل نشان میدهد.
اصلا" برای ضمیرناخودآگاه مهم نیست و اهمیتی نمیدهد که به این شخص گفتهاند سرطان دارد و چند ماه بیشتر زنده نیست، بلکه او بر نحوه تفکرات و احساساتی که هم اکنون به صورت احساس خوب یا بد درحال تجربه کردن است، توجه دارد.
وقتی ضمیرناخودآگاه، افکار و احساسات مثبت و با نشاط از طرف یک انسان دریافت نماید، همان احساس مثبت را به صورت کدهایی خاص به کائنات عالم ارسال میکند.
هر احساسی کدی مخصوص به خود دارد. مثلا" احساس غم و اندوه بابت از دست دادن یک وسیله مثل دوچرخه، کدی مخصوص به همین موضوع را به کائنات ارسال میکند و کائنات کیفیت اتفاقات آینده آن شخص را بر اساس آن کد، ایجاد میکنند. یعنی هر احساسی کدی مخصوص داشته و کیفیت اتفاقات پیش روی آن شخص، بر اساس همان احساس خواهد بود نه کمتر و نه بیشتر.
حال برعکس این موضوع هم صادق است. کسی که با وجود داشتن حداقل امکانات و نداشتن خیلی از چیزهایی که آرزوی رسیدن به آنها را دارد، خوشحال است و از داشتههای فعلی خود لذت میبرد و همچنان حس شکرگزاری و نشاط را در خود زنده نگاه میدارد، نوع ارتعاش و احساسی که از طرف ضمیرناخودآگاه به کائنات ارسال میکند، موجب میشود که کیفیت اتفاقات زندگیاش به بهترین شکل ممکن پدیدار بشود. یعنی این احساسات خوب و مثبت، همواره مانند حساب پس انداز عمل میکند و اتفاقات بعدی زندگی شخص را مثبت و زیبا و خوشایند، میسازد.
بعضیها میگویند که چطور میشود با بودن گرانی و نداشتن پول و در آمد کافی خوشحال بود و نشاط داشت؟
ببینید، ضمیرناخودآگاه اصلا" شوخی سرش نمیشود. اصلا" کاری ندارد که شما الان در چه وضعیتی به سر میبرید. اصلا" به ضمیرناخودآگاه مربوط نیست که شما در شرایط گرانی به سر میبرید یا وفور نعمت. اصلا" کاری ندارد به اینکه شما هم اکنون بیمار هستید یا در سلامت کامل به سر میبرید. نکته اینجاست که ضمیرناخودآگاه، همین الان در این لحظه با احساس و افکار شما کار دارد. داشتن احساس شادی و امید و یا غم و اندوه و نا امیدی که خریدنی نیست که شما بروید از جایی تهیه نمائید. اینها احساساتی هستندکه بصورت رایگان شما میتوانید در خود و در هر لحظه ایجاد نمائید.
شما با ایجاد احساس مثبت و نشاط، قرار نیست هزینهای پرداخت کنید. اما در عوض ایجاد این احساس در خود (با وجود مسائل و موقعیت خاصی که الان دچارش هستید) باعث میشوید که ضمیرناخودآگاه شما بصورت مثبت برنامهریزی شده و کیفیت اتفاقات زندگی شما در ساعتهای آینده یا در روزهای آینده را به بهترین شکل ممکن سروسامان بدهد.
چرا شما فکر میکنید، چون درگذشته مشکلاتی داشتهاید و هنوز هم آنها را با خود حمل میکنید، پس فرداها و آینده هم مثل همان گذشته خواهد بود. خوب وضعیتی که شما هم اکنون در آن به سر میبرید نتیجه افکار و احساسات و باورهایتان در گذشته بوده است. افکار و احساسات شما در گذشته باعث شده الان در این وضعیت به سر ببرید و دائما" شکوه و شکایت سر بدهید.
بسیار خوب آیا تمایل دارید که آینده شما هم مثل امروز و گذشته باشد؟
اگر دوست دارید این چنین باشد، اشکالی ندارد همچنان احساس غم و اندوه و ناسپاسی را در خود زنده نگهدارید تا اتفاقات آینده هم دقیقا" مثل گذشته و یا شاید بدتر از آن برایتان رخداد نمایند. اما نه اگر دلتان میخواهید که اتفاقات بد و ناخوشایند در زندگی شما خاتمه پیدا کند و از این به بعد دیگر شاهد حوادث ناگواری در زندگی خود نباشید، از همین الان که این مطالب را میخوانید تصمیم بگیرید که افکار با نشاط و احساسات مثبت و امیدوارکننده در خود ایجاد نمائید. اجازه ندهید کسی با سخنان منفی و نا امید کننده خود باعث بشود که غم و اندوه به سراغتان بیاید.
اجازه ندهید چشمانتان امورات منفی که باعث نا امید شدن شما میشود را ببیند. شما باید به افکار و احساسات خود مسلط باشید. سخنان نا امید کننده به زبان نیاورید.
آهنگهای غمگین گوش نکنید. به گذشته منفی همراه با شکست، فکر نکنید. به ناکامیهای گذشته فکر نکنید. زیرا پرداختن به این جزئیات در گذشته موجب میشود که این اتفاقات همچنان جان داشته باشند و در آینده شما، آنها را دوباره ببینید و در زندگی خود تجربه نمائید.
شما با فکرکردن به چیزهای خوب و مثبت اندیشی و امید به اتفاقات خوب در زندگی، چیزی را از دست نمیدهید. در عوض پیامهایی را به ضمیرناخودآگاه ارسال میکنید که به زودی شما را با اتفاقات زیبا در زندگی مواجه میکند.
به یاد داشته باشید که ضمیرناخودآگاه، بدون اینکه بداند چه میکند، فقط به دستور شما عمل میکند. به دستوراتی که شما به شکل فکر و احساس به او منتقل میکنید.
این کارها بصورت اتوماتیک رخ میدهند. اصلا" شما را دچار زحمت نمیکند. شما فقط کافیست یک احساس مثبت داشته باشید. فقط کافیست که به آینده خود امیدوار باشید. به خدای خودتان امید داشته باشید و به او اعتماد کنید.
فقط کافیست که اعتماد به نفس داشته باشید. به باورهای خوب دست پیداکنید. باور داشته باشید که اگر الان یک میلیونر نیستید، دلیل بر این نمیشود که شما هرگز میلیونر نخواهید شد.
باور داشته باشید که شما چیزهایی دارید که خیلیها ندارند و در آرزوی داشتن آنها هستند. به داشتههای خود فکر کنید. بابت آنها شکر گزار باشید.
بخندید. لحظات خود را شاد کنید. این دست خودتان است که چطور زندگی کنید. شما میتوانید منتظر بمانید تا اتومبیل آخرین مدل بدست بیاورید و بعد خوشحال باشید. شما میتوانید منتظر بمانید تا به آرزوهای خود دست پیدا کنید و بعد احساس خوشحالی در خود ایجاد کنید.
اما مطمئن باشید که اگر الان احساس خوب و مثبت و با نشاطی نداشته باشید هرگز به آن اتفاقات خوب در آینده دست نخواهید یافت.
سعی کنید لذت بردن از زندگی را یاد بگیرید. از هر چیزی که دم دستتان است لذت ببرید. ازدیدن آسمان و ابرها و خورشید و پرندگان لذت ببرید. از خوردن یک استکان چای تازه دم لذت ببرید. از اینکه با خانواده هستید لذت ببرید. از هر موقعیت و فضایی استفاده کنید، برای خندیدن و خنداندن دیگران.
فراموش نکنید که مشکلات و مسائلی که هم اکنون شما درگیر آنها هستید، تمام واقعیت زندگی شما نیست.
همه چیز به خود شما مربوط میشود. اگر منتظر هستید یک چراغ جادو به دست شما برسد و با دست کشیدن روی آن، غول چراغ بیدار شده و آرزوهای شما را برآورده نماید، بیهوده وقت خود را تلف میکنید.
این چراغ جادو وجود دارد اما نه در بیرون از وجود شما. مانند فیلمها و افسانهها نیست. بلکه در درون شماست. در ذهن شماست. در باور شماست.
در قسمتی از فیلم راز میگوید: "زندگی مانند یک کاتالوگ است که در دستان شماست و شما باید انتخاب کنید".
منظور این است که شما با نوع افکار و سخنان و احساسات خود، کیفیت اتفاقات زندگی خودتان را در آینده تعیین میکنید. هیچ رویدادی تصادفی نیست. نگران وضعیت فعلی خود نباشید. شما شاد باشید و امیدوار. بقیه کارها دیگر با ضمیرناخودآگاه و کائنات است.
شما فقط کافیست که زحمت کشیده و فقط افکار و احساسات مثبت در خود ایجاد کنید و با این تفکر و احساس زیبا به کار و زندگی خود مشغول باشید.
به یاد داشته باشید که شما اگر بابت شرایط فعلی دلخور باشید و ناراحت، غمگین باشید و عصبی، خشمگین باشید و ناراضی، مطئمن باشید که نه تنها مشکلی از مشکلات شما حل نمیشود، بلکه با ایجاد احساسات منفی، کیفیت اتفاقات زندگی شما در آینده هم خراب میشود. اتفاقات ناگوار یکی پس از دیگری برایتان رخ میدهد.
تو چون میکنی اَختر خویش را بَد...........مَدار از فَلَک چشم نیک اختری را
پایان